سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوج دانش، قدرت تشخیص اخلاقی ونمایاندن پسندیده آن و ریشه کن کردن ناپسند آن است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :5
کل بازدید :27189
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/2/15
4:32 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

دلم را می تکانم .

غصه هایم که ریخت ، تو شاد می شوی.

دلم را می تکانم .

اشتباهاتم که به زمین ریخت ، بگزار همانجا بمانند .

فقط از میان اشتباهاتم یکی را قاب کرده و به پنجره دلت بزن .

دلم را می تکانم.

محکم می تکانم .

تا تمام کدورتها بریزند بر زمین .

دلم را می تکانم تا بریزند تمام غمها .

حسرتها و آرزوها .

محکمتر می تکانم .

تا اینبار تمام خواستنهای بچه گانه ام بریزند .

حالا آرامتر می تکانم.

آرام آرام .

تا نریزند خاطراتم .

تلخ و شیرین فرقی نمی کند .

باید بمانند .

کافی نیست .

هنوز کمی خاک دارد .

تنها یک تکان دیگر .

دلم سبک شد .

حالا این دل جای محبت است .

جای مهرورزی و دوست داشتن .

دعوتشان میکنم تا در پاکترین جا بمانند .

حالا من ماندم و یک دل ،

یک کلبه ،

و یک قاب پنجره 

پنجره ای که از پشت آن خاطراتم را می بینم...



92/12/19::: 2:28 ص
نظر()
  
  

لحظه هایم خالی از حضورت میگزرند،

و خاموش تر از صدای سکوت،

لحظه هایم بارانی می شوند.

دلم گرفت .

فانوسی بر میدارم.

در کور سوی این راه تیره .

 به کلبه آمدم.

کلبه تنها غمکده شبهای بی تو بودن است .

بین نمازها .

وقت و بی وقت .

 رو بسوی محبوب .

آرام آرام .

خمیده تر می شوم.




92/12/17::: 9:57 ع
نظر()
  
  

ادامه دارم.

نبردی براه انداخته ام که تمامی کشته هایش خودم هستم. 

در این نبرد فقط دلم را بی خانمان کرده ام.

قحطی ندارد ..

قطعنامه ای دادند برای این ستیز...

پاسخم لبخند قرضی بود .

کشیده می شود در من خاطرات ، همچو ساقه های نی .

شب شد و کوچه ها خودشان را به بی انتهایی می زنند .

متعلق نیستم به زمین .

به هیچ کجا.

به آینده نگاه می کنم .

زادگاهم جاده ها را به دنبالم فرستاده .

در امتداد سایه های غریب ، بدوش میکشم بی سایه ایم را .

شانه به شانه شب، به دوش می کشم غمهایم را .

زمین تحفه ایست در دهان آسمان .

امشب باز هم در کلبه ام ، در میان گذشته ام گم می شوم.

دست از خودم می کشم .

کلمه به کلمه .

واژه واژه شعر می گویم .

و در انتها هزاران نقطه..........



  
  

از فراسوی کویر دلم ، منتظر طلوع خورشیدم.

خبر به آسمان چشمانم رسید .

انتظار تار و پود قلبم را محاصره کرده است .

عهدیست مرا.

شانه به شانه انتظار، پلک نمیزنم در کوچه های بی قرار..

سالهاست که سکوت آهنگ ملایم کلبه تنهایی من است

پرنده ها ..

آسمان آبی و خنکی نسیم..

هیچکدام جلوه گر نیست ..

بیا ای بهار من .

بیا تا مثل باران هر صبح برایت نغمه عاشقی سر دهم.



92/12/17::: 11:40 ص
نظر()
  
  

در مدرسه روزگار درس خواندم و از مدرسه عشق غافل شدم .

در مکتب عشق . درس دلدادگیست و عاشقی .

خود را رها کردن و به او اندیشیدن .

ودر مدرسه روزگار می آموزیم تحلیلها را و.

فراتر از سنجش _عقل و منطق جستجو میکنیم زوایای پنهان و ناپیدای زندگی را.

مکتب رفته مدرسه عشقم .

درسهایم را خوانده اما واحدهایش را پاس نکردم .

عمری گذشت و یاد گرفتم مهر ورزیدن را .

محبت کردن را

بی منت و چشمداشت ، دوست داشتن را ...

در مدرسه عشق اگر میخواهی همچو کبوتر ، آسمان را فتح کنی .باید همراه و راهنما داشته باشی.

در مدرسه عشق تظاهر کردم که عاشقم .

درس یاد نگرفتم .

و معادلات و معماهای سخت روز بروز بیشتر میشد .

از پس حلشان برنیامدم..

سخت تر از تصورم بود .

دست به دامان مهرش شدم .

آموخته هایم را بر صفحه دل و با جوهر اشک نوشتم تا از محبتش بر کارنامه ام مهر _ مهر زده و در صحرای سوزان سینه ام تک ماده محبتش را نصیبم کند.

مدرسه عشق را در زیر ستون عشق و در دل میخواهم...

و هر شب جوهر چشمان را نذرش میکنم تا بگشاید فصل دیگری را..



92/12/17::: 12:29 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.