مقصد شهری بود آنسوی باورها.
مقصدشان و باورشان همان تحقق آرمانها بود .
از خود چیزی نمی گفتند .
هر کاری هم بود برای او بود .
خودشان هم گوشه چشمی به نرگس دل ، دل به دریا زده بودند .
غرق در جذبه الهی برای پریدن بال گوشودند .
اما تقدیر چنین بود که بمانند و باشند .
مانده اند تا ما پای حرفها و باورهایمان بمانیم.
نگاهشان دریاییست .
پرنده جانشان چشم به آسمان دوخته .
بال و پرشان همواره برای آسمان باز است .
اینان فرشتگانی هستند که بالشان را به زمین دوخته اند .
عطرشان بهشتی و نفسشان زهراییست .
از ماندنشان دلخور نیستند اما دلداده رحمانیند .
آنان مانده اند تا هنوز هم شمیم شهادت در کوچه پس کوچه های شهر بماند .
مانده اند تا ما بدانیم و یادمان نرود که قرار بود هیچ کس بفکر خودش نباشد .
قرار بود پای روی یکدیگر نگذاریم.
مانده تا دست از قله های دنیا برداریم و سهمی از آسمان داشته باشیم.