سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که دانشمندی می میرد، چنان شکافی در اسلام پدید می آید که جز جانشینش آن را پر نسازد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :21
کل بازدید :27265
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/2/27
3:41 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

باز می خواهم با همه نا توانیم از کلبه تنهاییم بنویسم.

از خواستگاهم.

باز با همه کاستی ها و دلتنگی ها خیال داشتن کلبه ای چوبی در کنار خاطراتم بر دیوار قلبم دشنه می کوبد.

فقط چند ثانیه با تو فاصله داشتم.

کاش همه چیز مثل سابق بود.

خاطرات تو را در سینه جای می دهم.

بگزار همه شعر و غزل بگویند.

من فقط با تو حرف می زنم.

با همین چشمان خیس خورده.

تکیه بر درخت خاطرات .

با سکوتی دردناک.

شبهای با تو بودن را تصور می کنم.

و اینک شبهای سرد بی تو بودن را تجربه می کنم.

با مدادم ، روزهای دور هم بودن را به تصویر می کشم.

قلبم پر است از خاطرات .

یک سال.....

دو سال....

سه سال...

سالها گذشته.

ببین ببین هنوز تصویر آن سالها یادم هست..

مدادهای رنگی را بر می دارم.

شوره زار را سبز .

بیابانها را سرخ

و لاله ها را سرخ سرخ می کشم.

من کوه ها را هر چقدر بخواهم بلند می کشم.

تا دست کسی به کلبه ام نرسد..

هر شب را بدون تو پیر میشوم.

امروز هم بگذرد افق را سرخ می کشم.

در خیالم رفتنت را می کشم.

تو که رفتی من ماندم و یک کلبه تنهایی

میان هق هق خود و لرزیدن شانه هایم

آهسته آهسته می کشم رفتنت را..

من بودنت را سبز و رفتنت را سرخ می کشم.

روی شن های ساحل

دو تا جای پا

و دو چشم خیس می کشم. .

همین.


 


92/11/29::: 11:19 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.