باز می خواهم با همه نا توانیم از کلبه تنهاییم بنویسم.
از خواستگاهم.
باز با همه کاستی ها و دلتنگی ها خیال داشتن کلبه ای چوبی در کنار خاطراتم بر دیوار قلبم دشنه می کوبد.
فقط چند ثانیه با تو فاصله داشتم.
کاش همه چیز مثل سابق بود.
خاطرات تو را در سینه جای می دهم.
بگزار همه شعر و غزل بگویند.
من فقط با تو حرف می زنم.
با همین چشمان خیس خورده.
تکیه بر درخت خاطرات .
با سکوتی دردناک.
شبهای با تو بودن را تصور می کنم.
و اینک شبهای سرد بی تو بودن را تجربه می کنم.
با مدادم ، روزهای دور هم بودن را به تصویر می کشم.
قلبم پر است از خاطرات .
یک سال.....
دو سال....
سه سال...
سالها گذشته.
ببین ببین هنوز تصویر آن سالها یادم هست..
مدادهای رنگی را بر می دارم.
شوره زار را سبز .
بیابانها را سرخ
و لاله ها را سرخ سرخ می کشم.
من کوه ها را هر چقدر بخواهم بلند می کشم.
تا دست کسی به کلبه ام نرسد..
هر شب را بدون تو پیر میشوم.
امروز هم بگذرد افق را سرخ می کشم.
در خیالم رفتنت را می کشم.
تو که رفتی من ماندم و یک کلبه تنهایی
میان هق هق خود و لرزیدن شانه هایم
آهسته آهسته می کشم رفتنت را..
من بودنت را سبز و رفتنت را سرخ می کشم.
روی شن های ساحل
دو تا جای پا
و دو چشم خیس می کشم. .
همین.