سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکیو زبان راست و دل صاف و عفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :7
کل بازدید :27245
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/2/26
9:15 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

خسته شده ام .

من از آنچه دوست دارم خسته شده ام. 

نه نه نمی توانم خسته شوم.

بر می دارم دفتر شعرهایم را .

می گشایم اولین غزل را .

می خوانم قصه شبهای تنهایی را .

چیزهای دیگری هم هست .

دستم را روی سینه ام می گذارم ، تا نشکند سد _ قلبم و عشق وارد شود .

یک بار عشق وارد شد و قلبم را به چهار میخ کشید .

می روم و پنجره را باز می کنم .

دوست دارم نفس کشیدن را 

پرواز کردن را.

بی هیچ بندی .

رد پرواز را بروی آسمان می بینم. 

صدای بالهایش دورتر و دورتر می شوند .

باران می آید .

خیس شده ام .

باران تند و  تندتر می شود .

قطرات باران آسمان را به زمین میدوزند.

از دور پرنده ای می آید

بالهایش خیس و سرخ ..

در نگاهش رنگی از عشق

من نشانه های عشق و نشانه های پرواز را گم کرده ام.

تو آمدی و روی پنجره کلبه ام نشستی .

گفتی به آسمان فکر کن .

به مهتاب .

لبانم را تر میکنم و میگویم خواب پرواز را دیده ام.

گفتم آسمان دلم ابریست .

گفتی این ابرها زودگذرند.

می رود و مهتاب می آید

یک سفر در پیش داشت .

خواست برود  .

گفتم با هم برویم .

لبخندی زد و بال گشود .

او رفت .

او رفت و شمعدانی های کنار پنجره هر روز عطر او را پراکنده می کنند .



92/12/14::: 4:18 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.