از فراسوی کویر دلم ، منتظر طلوع خورشیدم.
خبر به آسمان چشمانم رسید .
انتظار تار و پود قلبم را محاصره کرده است .
عهدیست مرا.
شانه به شانه انتظار، پلک نمیزنم در کوچه های بی قرار..
سالهاست که سکوت آهنگ ملایم کلبه تنهایی من است
پرنده ها ..
آسمان آبی و خنکی نسیم..
هیچکدام جلوه گر نیست ..
بیا ای بهار من .
بیا تا مثل باران هر صبح برایت نغمه عاشقی سر دهم.
در مدرسه روزگار درس خواندم و از مدرسه عشق غافل شدم .
در مکتب عشق . درس دلدادگیست و عاشقی .
خود را رها کردن و به او اندیشیدن .
ودر مدرسه روزگار می آموزیم تحلیلها را و.
فراتر از سنجش _عقل و منطق جستجو میکنیم زوایای پنهان و ناپیدای زندگی را.
مکتب رفته مدرسه عشقم .
درسهایم را خوانده اما واحدهایش را پاس نکردم .
عمری گذشت و یاد گرفتم مهر ورزیدن را .
محبت کردن را
بی منت و چشمداشت ، دوست داشتن را ...
در مدرسه عشق اگر میخواهی همچو کبوتر ، آسمان را فتح کنی .باید همراه و راهنما داشته باشی.
در مدرسه عشق تظاهر کردم که عاشقم .
درس یاد نگرفتم .
و معادلات و معماهای سخت روز بروز بیشتر میشد .
از پس حلشان برنیامدم..
سخت تر از تصورم بود .
دست به دامان مهرش شدم .
آموخته هایم را بر صفحه دل و با جوهر اشک نوشتم تا از محبتش بر کارنامه ام مهر _ مهر زده و در صحرای سوزان سینه ام تک ماده محبتش را نصیبم کند.
مدرسه عشق را در زیر ستون عشق و در دل میخواهم...
و هر شب جوهر چشمان را نذرش میکنم تا بگشاید فصل دیگری را..
آینده آسمان دلم روشن است و تکلیف ابرهایش روشنتر .
وقتی در گلو ، افق فرو می رود .
حنجره ای صاف می شود و چشمانی که مانند ستاره ها سو سو می زنند .
ستاره ها یک به یک پلک می زنند تا سرنوشت آسمان آفتابی شود .
هنوز تقدیر ماه احساس می شود .
ماه و گونه هایش .
ماه زبانزد آسمان شب است .
پلک صبوری میگشایم و چشمانم نایب گلویم می شوند .
وقتی که ابرهای دلم بارید چند رکعت شعر جلای دل_ تب دارم میشود .
با شعر هایم می سرایم مثنوی دلتنگی هایم را .
نجوا می کنم نا گفته ها را برای او.
برای او که می فهمد حرفهایم را و می خواند غصه ها و در ک می کند دلتنگی هایم را .
از آسمان تب دار می گویم
از چشمان به خون نشسته ی غروبش
از ابرهای دلتنگیش که جایی را برای باریدن
خلوتی را برای بارش دلتنگی هایشان سراغ ندارند ...
از لبخند بی رمق آسمان غزلهای تلخ دل می سرایم.
کاش آسمان به رنگ دیگر بود
کاش آبی مهرش اینقدر دلنواز نبود
کاش هیچ گاه گذر پرنده ی مهر به قلب آسمان نمی افتاد ..
کاش آسمان نیز می توانست بگوید
بسراید
بخواند
و گریه کند غم هایش را.
چه رازی در ابرهای نهانی نهفته است
چه سری در روزهای ابری وجود دارد
و چرا بارش را چشمان بر عهده دارند ..
وقتی قلب گریه می کند و اشک هایش بر دشت دل جاری می شود آسمان هم می خندد
خنده ای تلختر از گریه
غمگین تر از آهنگ جدایی.
برای دلش
برای نگاه غمگینش
برای قد تکیده و قلب شکسته اش پناه باش ..
بگذار یکبار ابی مهر را با تمام وجود حس کند وبا تمام وجود شیرینی لبخند را تجربه کند.
بیا همسفر .
بیا و از خواب غفلت بیدارم کن .
بیا و بگو که دنیای من هنوز زیباست .
بگو که در پس این شبهای سیاه و تیره ، صبحی روشن می آید .
و باز هم مرغان خوش صدا با ترنم _ زیبای خود نغمه عاشقی سر خواهند داد .
بیا و بگو که باز هم خورشید خواهد تابید .
بگو که دوباره روی شقایق ها شبنم خواهد نشست .
بیا و به چشمانم خیره شو و بگو که هنوز عشق باقیست .
راهی بسوی کلبه دلتنگی هایم باز کردم .
باز هم چشم انتظاری و باز هم سکوت_ پر آشوب دل .
کنار پنجره می نشینم و دلم را به اشکهایم خوش می کنم.
اشکهایی که صفا میدهد دل_ بیمارم را .
سکوت_دل .
باران_اشک
و نسیم.
همراهان منند .
اینها با من حدیث شقایق های تب زده را زمزمه می کنند .
بغض می کنم در نیمه های شب .
در کویر تفتیده گلویم.
ساقه ها شکسته ..
سخنوران چه زیبا سروده اند .
قطعه ای ناب .
سروده ای جاودانه .
به رنگ عشق و به رنگ شقایق .
رفتنت ترانه بود .
بهترین ترانه ای که تا بحال آسمان شنیده ..
اینک چشم بر هم می نهم .
دیده را از نگاه و لب را از سخن فرو می بندم .
اشک را مجال های های نمانده .
چشمانم را می بندم و بی امان بسویت می آیم .
گوش کن به چشمان_ من.
کاغذ را برداشتم .
رو به قبله دل.
در همین حوالی .
قلم را بی بهانه می تراشم .
شعری در کار نیست .
غزل هم .
بگزارید شب مثنوی تنهاییم را خلق کند .
کلبه ام .
محفل تنهاییم .
رازدار سکوتم .
بنگر که امشب هم باران بارید .
و عطرهای آسمانی را در شانه خاک پراکنده کرد .
به جای سبز قدمهایش نگاهی می اندازم .
دست به زانو هزار ستاره میشمارم .
هزار زخم دل .
بسم الله می گویم و می نویسم .
از شعر و شور .
از خاکریز و غربت گلها .
از شط و از هور ..
از کبوتر آرزوهایم .
کبوتری که تا سحر همراهم هست و هنگام سحر پر می کشد .
امشب باز تنهایم .
منم و عشق .
و خلوتی که نمیخواهم برهم بزنند .