سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندی که از دانشش استفاده می شود، از هزار عابد بهتر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :27874
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/9/12
7:37 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

بیا

بیا ای قرار_ جانم.

بیا که پروانه ها بی قرارند.

چشم ها تشنه اشک  ،

و دلها در حسرت یک نگاه خیسند .

دیشب دوباره خوابت را دیدم. 

با همان لبخند همیشه گیت .

و عطر گل یاس که به خود میزدی .

کنار پنجره نشستی ، خواستم بالت را بگیرم ،

پر زدی و به آسمان رفتی .

شمعدانی های کنار پنجره ، همنوا با من اشک ریختند .

با صدا و آرام پر زدی .

صمیمانه ترین لبخند را زدی .

تو رفتی و اولین قطرات باران به کمک اشکهایم شمعدانی ها را شست .

تو. رفتی و من قسم خوردم هر شب ،

درون کلبه ، کنار پنجره انتظار ،

رو به چشمانت ، نماز بخوانم.

شاید من هم پر بگیرم.

قسم خوردم که با یاد تو شبها را به صبح برسانم.

تو رفتی و باز هم باران را به یاری چشمانم خواندم.

قسم خوردم که باران همدم شبهایم باشد.

قسم خوردم .مهربانی را ،

عشق را ،

خدا را با تو تفسیر کنم..  

بعد تو تمام شب هایم بوی باران میدهند .




92/12/27::: 1:3 ع
نظر()
  
  

شاعرم ، چند رکعت عشق ... شعرم آرام گرفت .

شاعرم ،چند رکعت شعر ... قلبم آرام گرفت .

شاعرم ، چند رکعت اشک ... پلکم آرام گرفت .

شاعرم ، چند رکعت شمع .. پروانه ام آرام گرفت..


92/12/26::: 2:12 ع
نظر()
  
  

زمان به سرعت میگذرد و من هنوز در خاطرات گذشته غوطه ورم.

امشب نیز در کنج کلبه تنهاییم، روح حیرانم را به آرامش دعوت میکنم. 

اما افسوس ، سوز آن سالها از بین نمی رود .

از پنجره انتظار به آسمان می نگرم .

به ستاره ها و ماه .

لبخند میزنم.

گویی ماه هم لبخند میزند .

بدون توجه به چشمک ستاره ها ، دستم را بسوی ماه دراز می کنم.

کاش دست_ دلم هم بسوی او دراز می شد .

ستاره ها برای بدرقه ماه آماده میشوند و من دل ، در گرو خاطرات دارم .

هجوم خاطرات به من نیشخند میزنند .

نمیدانم شاید گذشته را خوب شروع نکردم.

آسمان تنها دلخوشیم هست .

او را بدون ماه و ستاره نمیخواهم.

بی صدا در کنج کلبه ، یاد مهربانی هایت مرا به لبخند وا میدارد .

سالهاست که صدایت را نشنیده ام.

سالهاست  که در ناملایمات و فصول زندگی ، یاد تورا با اشک بروی گونه مرور میکنم.

شب میرود و سحر نزدیک است .

من هستم و کلبه ای چوبی  و آرامشی که یاد تو همراه با غزل به من داد .

شبهایم درون کلبه با یاد تو سپری میشود .

آرامش یافتم ، آرام جانم .



92/12/26::: 1:13 ص
نظر()
  
  

در کوچه ای تاریک  .

همان کوچه تنگ و بی مرد .

همان کوچه سرد .

همان کوچه ای که رخ مادر سوخت .

نگرانی عمه .

صورت سیلی خورده و ماه ندیده .

در آن تاریکی شب  و هنگامه بی مردی .

فاصله ها را فهمید .

در آن هنگامه شب مادری از درد دل_ کودکش میگوید .

آه مادرم را دیدم جلوی چشمانم .

افتاد بر زمین .

ناگهان پنهان شد تمام آسمان آن شب .

نمیدانم چه کسی مادر را از زیر لگدهای لعینان بیرون کشید .

شاید همان فرزندش بود که مادر از درد صدایش کرد .



  
  

باز باران با ترانه .......

باید از کویر پرسید که باران چیست.

از رودهای خشکیده و از زمین های خشک و تفتیده. 

براستی باران چیست؟.

باران می بارد تا روح عاشقانه را سیقل دهد .

باران می بارد برای پنجره ها .

برای چترها . 

باران می بارد برسر آنهایی که دلشان پر میزند برای زیر باران رفتن . 

باران می بارد تا دستهای خیسم را گرفته و از کویر دل عبورم دهد .

باران می بارد برای سروسامان دادن به کلبه غبار گرفته ام.

برای کلبه تنهاییم.

دستهایم را به قاب پنجره انتظار گذاشته و همنوا با باران انتظار میکشم.

در آستانه پنجره همنوا با قطرات باران گونه هایم خیس می شوند .

نه از بی کسی .

نه از هجوم تنهایی .

بلکه از شوق .

از شوق هوای تو .

تو خودت گفتی زمانی که بیایی باران هم میاید ..

میدانم که احساسم پنهان نمی ماند .

این همان احساس انتظار شبانه است که عاقبت بسر می آید .



92/12/22::: 3:6 ع
نظر()
  
  
   1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.