سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! با رحمت خود که با آن، همه نیکی هارا برای اولیائت گِرد آورده ای و با آن، بدی ها را از دوستانت دور ساخته ای، مرا دریاب . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :4
کل بازدید :27861
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/9/10
2:46 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

من خودم را در بلندترین نقطه کوه در کلبه ام حبس کرده ام. تا بدانی چقدر دوستت دارم.

تو اینجا نیستی اما عطر حضورت و خاطرات شیرین با تو بودن مرا اینجا نگه می دارد.

اینجا درون کلبه ام.

شانه به شانه خاطراتت در لابلای واژه هایم تمامی حروفم.

فاصله بین سطرهایم

با لبخند نشسته ای و مرا نگاه می کنی.

باغ سرسبز و دشت و دریاچه نمی خواهم.

قصر هم نمی خواهم.

همین کلبه مرا کافیست. تا از پنجزه اش به راهی که تو خواهی آمد چشم بدوزم.

راهی که هنوز نسیم عطر تنت را با خود به درون کلبه ام می آورد.

اینجا کنار بخاری هیزمی لحظه به لحظه تو را بیاد می آورم.

نگاه کن باران می آید .

همنوازی میکند با اشکهایم قطرات باران.

عاشق بارانم.

و شبهای بارانی را عاشقانه دوست دارم.

وقتی که سقف کلبه چوبیم با آب باران شسته می شود .

وقتی که گونه هایم با اشک دیده شسته می شود.

وقتی که پنجره کلبه ام با اشتیاق به آغوش خیس باران می رود.

وقتی دانه های باران خود را به شیشه های سرد پنجره می رسانند و با هم همدردی می کنند .

وقتی اشکهایم با آه گلویم همنوازی می کنند .

دیگر از صدای رعد نمی ترسم.

فهمیده ام که این صدای مهیب همان بغض ابرهاست .

که با لحنی خیس و ساده باران می شود.

عاشق رفتن زیر بارانم .

عاشق بوی نم خاک و عاشق طراوت بعد باران .

عاشق سبکی بعد گریه و عاشق بوی اشکهای مانده در چشمم .

بوی نم خاک را دوست دارم.

بوی خاطراتم را می دهند .

خاطرات شیرین و کمی تلخ.

من عاشق بارانم.


92/12/10::: 5:43 ع
نظر()
  
  

عشق از تمنای نگاه من و تو تشکیل می شود..

عشق که بیاید تمام من به تو تبدیل می شود ..

وقتی به قصیده نگاه تو می رسم ، شعر و غزل و قصیده می شود ..

امشب شعر و وزن و قافیه جمع می شود ..

شاید شبی دیگر به یاد غزلهای تو صبح شود..

امشب از سالهای _انتظار پنجره تجلیل میشود ..

امشب اشک به چشمان من تحمیل می شود ..

می گریم شاید دوباره مثل همان سالها ..

شبی به یاد آن چشمها دوباره صبح می شود.


  
  

خدایا دلم پیش توست و درگیر قدرت تو.

امشب که باز تنهایم ، تنهایی و سرما به تن تب زده ام فشار آورده .

خودم را در کلبه تنهاییم می بینم.

دیوارهای چوبی و پنجره نیمه باز کلبه ام اشک چشمانم را گرم می کند.

خدایا اشک ، مرا به آغوش تو می آورد .

به آغوش گرمت.

خدایا آرامشم همینجاست

همینجا که تو تنهاترین داراییم و من ثروتمندترینم.

آرامشم زیر همین سقف چوبی  و کنار این پنجره است .

جایی که گرمای وجودت و باران رحمتت همنوا با اشکهایم بر پنجره کلبه ام میکوبد .

چقدر دلم پرواز می خواهد.

خدایا پرواز می خواهم.

پروازی ابدی بسوی خودت.

خدایا عاشقم 

عاشق.  

و عاشق را جز وصال  چیزی آرام نمی کند.

گاهی اوقات احساسات و حرفهای دلم را برایت می نویسم.

و با تو دست می دهم.

خدایا خواسته ام بزرگ است  اما برای تو کوچک و آسان.


  
  

 

بوی بهار پیچیده در کلبه ام.

بهار می آید و می دانی که بوی خوش تو را می آورد.

به یادت هستم. میدانم که به یادم هستی.

حیف از گذر ثانیه ها که بدون تو در گذرند..

لحظه ها میگزرند.

ثانیه ها ، دقایق. در حال گذرند.

ساعات ، روزها . ماه ها . و سالها.

و من به این فکر می کنم که بعد تو چند سال دیگر باقیست.

مدت زیادیست که در کلبه تنهاییم با تو سخن از عشق نگفته ام.

در کلبه ام دیگر حتی حرف هم نمی زنم.

تو رفتی و من در سکوت سوختن و ساختن ، ساختم.

رفتی و چه خوب معلمی بودی.

سکوت را به من آموختی و من با جان_ دل آن را از بر کردم.

اینک نه حرفی نه پیغامی و نه دیداری.

آه چه سکوت معنا داری.

هر چه به عمق رفتنت می اندیشم به معنای تنهایی بیشتر پی میبرم. .

رفتنت معنای غم بود. 

تو معنای خنده های بی دلیل منی.

تو سکوت مرا ، حتی شادی معنا دار و بی دلیل مرا میفهمی.

سالهاست که رفته ای و من در کلبه ام به یاد تو نفس می کشم.

زندگیم در سایه فکر تو شکل می گیرد.

تو نیستی و چه حس معنا داری از نبودنت در دل دارم.


 


92/12/5::: 12:44 ع
نظر()
  
  

صدایی به گوشم رسید . گویا از سوی کنعان خبری می آید.

شاید بسر آید دوران هجر و موسم خزان.

دلم غمگین و دل خوش به خبری از سوی صبا.

کنار پنجره انتظار می نشینم. و چشم دل ، به افق جاده می بندم.

شاید خواب می بینم . خوابی گران که با جان_ دل حس میکمنمش.

بوی سحر در کلبه ام پیچید.وقت سحر است و نسیم_ خوش صدای سحری ،از هر طرف  رایحه خوش تو را می آورد.

موسم بهار در راه است . شاید تو با بهار بیایی. و کلبه احزانم را معطر کنی.

شاید به تابش سوی چشمانت کلبه تاریکم را روشن کنی. 

تو که نیستی این کلبه سنگ صبور من است. و این پنجره همنشین شبهای بی تو بودن.

پنجره .

همان پنجره ای که چشمان پرسش گر مرا حیران نگاه داشته است.

چشمهایم همیشه خیس ، اما تشنه اند.

تو که بیایی چشمانم را فرش راهت می کنم.

لبهایم را برای لکنت آماده کرده ام.

کلبه سر پناه بی سرو سامانیم هست.

بیا که فصل تقسیم لبخند رسید .

فصل تقسیم شبنم و غزل رسید .

بیا با شعرم هم قافیه شو و پایان مثنوی شبهای پریشانیم باش.



92/12/4::: 9:19 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.