آینده آسمان دلم روشن است و تکلیف ابرهایش روشنتر .
وقتی در گلو ، افق فرو می رود .
حنجره ای صاف می شود و چشمانی که مانند ستاره ها سو سو می زنند .
ستاره ها یک به یک پلک می زنند تا سرنوشت آسمان آفتابی شود .
هنوز تقدیر ماه احساس می شود .
ماه و گونه هایش .
ماه زبانزد آسمان شب است .
پلک صبوری میگشایم و چشمانم نایب گلویم می شوند .
وقتی که ابرهای دلم بارید چند رکعت شعر جلای دل_ تب دارم میشود .
با شعر هایم می سرایم مثنوی دلتنگی هایم را .
نجوا می کنم نا گفته ها را برای او.
برای او که می فهمد حرفهایم را و می خواند غصه ها و در ک می کند دلتنگی هایم را .
از آسمان تب دار می گویم
از چشمان به خون نشسته ی غروبش
از ابرهای دلتنگیش که جایی را برای باریدن
خلوتی را برای بارش دلتنگی هایشان سراغ ندارند ...
از لبخند بی رمق آسمان غزلهای تلخ دل می سرایم.
کاش آسمان به رنگ دیگر بود
کاش آبی مهرش اینقدر دلنواز نبود
کاش هیچ گاه گذر پرنده ی مهر به قلب آسمان نمی افتاد ..
کاش آسمان نیز می توانست بگوید
بسراید
بخواند
و گریه کند غم هایش را.
چه رازی در ابرهای نهانی نهفته است
چه سری در روزهای ابری وجود دارد
و چرا بارش را چشمان بر عهده دارند ..
وقتی قلب گریه می کند و اشک هایش بر دشت دل جاری می شود آسمان هم می خندد
خنده ای تلختر از گریه
غمگین تر از آهنگ جدایی.
برای دلش
برای نگاه غمگینش
برای قد تکیده و قلب شکسته اش پناه باش ..
بگذار یکبار ابی مهر را با تمام وجود حس کند وبا تمام وجود شیرینی لبخند را تجربه کند.
بیا همسفر .
بیا و از خواب غفلت بیدارم کن .
بیا و بگو که دنیای من هنوز زیباست .
بگو که در پس این شبهای سیاه و تیره ، صبحی روشن می آید .
و باز هم مرغان خوش صدا با ترنم _ زیبای خود نغمه عاشقی سر خواهند داد .
بیا و بگو که باز هم خورشید خواهد تابید .
بگو که دوباره روی شقایق ها شبنم خواهد نشست .
بیا و به چشمانم خیره شو و بگو که هنوز عشق باقیست .
راهی بسوی کلبه دلتنگی هایم باز کردم .
باز هم چشم انتظاری و باز هم سکوت_ پر آشوب دل .
کنار پنجره می نشینم و دلم را به اشکهایم خوش می کنم.
اشکهایی که صفا میدهد دل_ بیمارم را .
سکوت_دل .
باران_اشک
و نسیم.
همراهان منند .
اینها با من حدیث شقایق های تب زده را زمزمه می کنند .
بغض می کنم در نیمه های شب .
در کویر تفتیده گلویم.
ساقه ها شکسته ..
سخنوران چه زیبا سروده اند .
قطعه ای ناب .
سروده ای جاودانه .
به رنگ عشق و به رنگ شقایق .
رفتنت ترانه بود .
بهترین ترانه ای که تا بحال آسمان شنیده ..
اینک چشم بر هم می نهم .
دیده را از نگاه و لب را از سخن فرو می بندم .
اشک را مجال های های نمانده .
چشمانم را می بندم و بی امان بسویت می آیم .
گوش کن به چشمان_ من.
کاغذ را برداشتم .
رو به قبله دل.
در همین حوالی .
قلم را بی بهانه می تراشم .
شعری در کار نیست .
غزل هم .
بگزارید شب مثنوی تنهاییم را خلق کند .
کلبه ام .
محفل تنهاییم .
رازدار سکوتم .
بنگر که امشب هم باران بارید .
و عطرهای آسمانی را در شانه خاک پراکنده کرد .
به جای سبز قدمهایش نگاهی می اندازم .
دست به زانو هزار ستاره میشمارم .
هزار زخم دل .
بسم الله می گویم و می نویسم .
از شعر و شور .
از خاکریز و غربت گلها .
از شط و از هور ..
از کبوتر آرزوهایم .
کبوتری که تا سحر همراهم هست و هنگام سحر پر می کشد .
امشب باز تنهایم .
منم و عشق .
و خلوتی که نمیخواهم برهم بزنند .
الا یا ایها العشاق موسم شبنم رسید ..
با سحرگاهان ، گل مریم رسید ..
سوی آتش رو به شط شادی کنید ..
گرد شمع _عاشقان ، سو سو کنید ..
ای ملائک ، پای در رکاب عشاق کنید ..
همچو عشاق در وصل_ خود شادی کنید ..
این گروه عاشقان آیند ز ره ..
لیله الفجر است ، عشق را حاصل کنید ..
شط به من شوق تلاطم داده است ..
صدهزار پیمانه و یک رود خم داده است ..
امشب اروند بوی فرات می دهد ..
بر لبان عشاق ، ساقی می می نهد ..
می رسند عشاق ، روح روح ..
می برد اجسادشان را شط ، رو به او ..
آب اروند بوی عطر کوثر می دهد ..
عاشقان را جرعه جرعه می می دهد.
خسته شده ام .
من از آنچه دوست دارم خسته شده ام.
نه نه نمی توانم خسته شوم.
بر می دارم دفتر شعرهایم را .
می گشایم اولین غزل را .
می خوانم قصه شبهای تنهایی را .
چیزهای دیگری هم هست .
دستم را روی سینه ام می گذارم ، تا نشکند سد _ قلبم و عشق وارد شود .
یک بار عشق وارد شد و قلبم را به چهار میخ کشید .
می روم و پنجره را باز می کنم .
دوست دارم نفس کشیدن را
پرواز کردن را.
بی هیچ بندی .
رد پرواز را بروی آسمان می بینم.
صدای بالهایش دورتر و دورتر می شوند .
باران می آید .
خیس شده ام .
باران تند و تندتر می شود .
قطرات باران آسمان را به زمین میدوزند.
از دور پرنده ای می آید
بالهایش خیس و سرخ ..
در نگاهش رنگی از عشق
من نشانه های عشق و نشانه های پرواز را گم کرده ام.
تو آمدی و روی پنجره کلبه ام نشستی .
گفتی به آسمان فکر کن .
به مهتاب .
لبانم را تر میکنم و میگویم خواب پرواز را دیده ام.
گفتم آسمان دلم ابریست .
گفتی این ابرها زودگذرند.
می رود و مهتاب می آید
یک سفر در پیش داشت .
خواست برود .
گفتم با هم برویم .
لبخندی زد و بال گشود .
او رفت .
او رفت و شمعدانی های کنار پنجره هر روز عطر او را پراکنده می کنند .