سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ـ در سفارش به هشام : مبادا که حکمت را فرو افکنی و آن را نزد نادانان بنهی . [امام کاظم علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :7
کل بازدید :27259
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/2/26
9:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
پلک صبور[138]
عبد عاصیم که از چشمه ممنوعه عشق می نوشیده ام و سالهاست هجوم نگاه ها دارد خفه ام میکند.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

بوی بهار پیچیده در کلبه ام.

بهار می آید و می دانی که بوی خوش تو را می آورد.

به یادت هستم. میدانم که به یادم هستی.

حیف از گذر ثانیه ها که بدون تو در گذرند..

لحظه ها میگزرند.

ثانیه ها ، دقایق. در حال گذرند.

ساعات ، روزها . ماه ها . و سالها.

و من به این فکر می کنم که بعد تو چند سال دیگر باقیست.

مدت زیادیست که در کلبه تنهاییم با تو سخن از عشق نگفته ام.

در کلبه ام دیگر حتی حرف هم نمی زنم.

تو رفتی و من در سکوت سوختن و ساختن ، ساختم.

رفتی و چه خوب معلمی بودی.

سکوت را به من آموختی و من با جان_ دل آن را از بر کردم.

اینک نه حرفی نه پیغامی و نه دیداری.

آه چه سکوت معنا داری.

هر چه به عمق رفتنت می اندیشم به معنای تنهایی بیشتر پی میبرم. .

رفتنت معنای غم بود. 

تو معنای خنده های بی دلیل منی.

تو سکوت مرا ، حتی شادی معنا دار و بی دلیل مرا میفهمی.

سالهاست که رفته ای و من در کلبه ام به یاد تو نفس می کشم.

زندگیم در سایه فکر تو شکل می گیرد.

تو نیستی و چه حس معنا داری از نبودنت در دل دارم.


 


92/12/5::: 12:44 ع
نظر()
  
  

صدایی به گوشم رسید . گویا از سوی کنعان خبری می آید.

شاید بسر آید دوران هجر و موسم خزان.

دلم غمگین و دل خوش به خبری از سوی صبا.

کنار پنجره انتظار می نشینم. و چشم دل ، به افق جاده می بندم.

شاید خواب می بینم . خوابی گران که با جان_ دل حس میکمنمش.

بوی سحر در کلبه ام پیچید.وقت سحر است و نسیم_ خوش صدای سحری ،از هر طرف  رایحه خوش تو را می آورد.

موسم بهار در راه است . شاید تو با بهار بیایی. و کلبه احزانم را معطر کنی.

شاید به تابش سوی چشمانت کلبه تاریکم را روشن کنی. 

تو که نیستی این کلبه سنگ صبور من است. و این پنجره همنشین شبهای بی تو بودن.

پنجره .

همان پنجره ای که چشمان پرسش گر مرا حیران نگاه داشته است.

چشمهایم همیشه خیس ، اما تشنه اند.

تو که بیایی چشمانم را فرش راهت می کنم.

لبهایم را برای لکنت آماده کرده ام.

کلبه سر پناه بی سرو سامانیم هست.

بیا که فصل تقسیم لبخند رسید .

فصل تقسیم شبنم و غزل رسید .

بیا با شعرم هم قافیه شو و پایان مثنوی شبهای پریشانیم باش.



92/12/4::: 9:19 ع
نظر()
  
  

گفتی همه چیز درست می شود و من هنوز باور نمی کنم.

گفتی هیچ پرنده مهاجری نمی رود که باز نگردد.

هیچ موجی برای همیشه ساحل را ترک نمی کند.

گفتی در پس هر شب تاری روزی روشن وجود دارد .

گفتی بعد از زمستان بهار می شود.

گفتی رازهای طبیعت را من می دانم و تو.

گفتی رازهای درون را تو می دانی و خودت.

گفتی کلبه را آذین کنم تا بیایی.

هر شب که به کلبه ام می آیم ، احساس می کنم به من نزدیک شده ای.

دلتنگم .

کلافه ام.

دلم آرامش می خواهد.

دلم روزهای با تو بودن را می خواهد.

بازگرد پرنده مهاجر.

باز گرد موج گریزان از تلاطم دریا .

بازگرد و شب تارم را به صبحی روشن تبدیل کن.


92/12/3::: 11:32 ع
نظر()
  
  

 

باز می خواهم با همه نا توانیم از کلبه تنهاییم بنویسم.

از خواستگاهم.

باز با همه کاستی ها و دلتنگی ها خیال داشتن کلبه ای چوبی در کنار خاطراتم بر دیوار قلبم دشنه می کوبد.

فقط چند ثانیه با تو فاصله داشتم.

کاش همه چیز مثل سابق بود.

خاطرات تو را در سینه جای می دهم.

بگزار همه شعر و غزل بگویند.

من فقط با تو حرف می زنم.

با همین چشمان خیس خورده.

تکیه بر درخت خاطرات .

با سکوتی دردناک.

شبهای با تو بودن را تصور می کنم.

و اینک شبهای سرد بی تو بودن را تجربه می کنم.

با مدادم ، روزهای دور هم بودن را به تصویر می کشم.

قلبم پر است از خاطرات .

یک سال.....

دو سال....

سه سال...

سالها گذشته.

ببین ببین هنوز تصویر آن سالها یادم هست..

مدادهای رنگی را بر می دارم.

شوره زار را سبز .

بیابانها را سرخ

و لاله ها را سرخ سرخ می کشم.

من کوه ها را هر چقدر بخواهم بلند می کشم.

تا دست کسی به کلبه ام نرسد..

هر شب را بدون تو پیر میشوم.

امروز هم بگذرد افق را سرخ می کشم.

در خیالم رفتنت را می کشم.

تو که رفتی من ماندم و یک کلبه تنهایی

میان هق هق خود و لرزیدن شانه هایم

آهسته آهسته می کشم رفتنت را..

من بودنت را سبز و رفتنت را سرخ می کشم.

روی شن های ساحل

دو تا جای پا

و دو چشم خیس می کشم. .

همین.


 


92/11/29::: 11:19 ص
نظر()
  
  

هوای دلم ابریست.

دل بهانه می جوید برای گفتن.

خاطرات را مرور می کنم.

چند صباحی بود که به کلبه دلتنگی هایم سر نزده بودم..

امروز گشودم مصحف دلگویه ها را.

اولین صفحه

اولین سطر

و اولین وازه ها تصویر تو بود..

از سطر اول تا آخرین وازه ها قاب عکس تو بود و تو بود .

آخرین صفحه هم قاب عکس تو بود..

خاطرات تو بود..

هوا هم ابری بود..

به آسمان چشم دوختم.

شاید کمی یاریم کند..

آنجا هم تو بودی .

امان.. امان از این همه تکرار..

مرور خاطرات حسرت است و لذت ..

به چشم دل به آسمان خیره شدم.

تو آنجا بودی و لبخند همیشه گیت.

.گلویم می سوزد این روزها.

شاید بترکد افسوسها .

حسرت ها ..

و آرزوها..

تو رفتی و من ماندم با یک کوله بار حسرت و غم دوری..

طوفانی آمد و آوار کرد خاطرات را..

گرمای آتش را حس نکردم..

سوختم 

 سوختم..

آتش بود و آب بود .

سوزاند

سوزاند

 



92/11/24::: 11:41 ص
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این همان تیر سه شعبه حرمله هست که هزار سال و اندی بعد از عاشورا از کمان تکفیر و وهابیت شلیک شده.مظلومیت شیعه پایان پذیر نیست تا قیام مهدی موعود(عج).


+ از پاهایتان نمیشد فهمید کدامتان فقیرید و کدامتان دارا. اما از دستهایتان میشد فهمید که همه نیازمندید. انشالله که این راهپیمایی تمرینی باشد برای........


+ آقا ؟ وقت آن نرسیده که بیایی؟. :(


+ براستی چه کسی جز زینب(س) . جواب این سوال *.کیف رایت صنع* *الله باخیک واهل بیتک؟*. را اینگونه* ما رایت الا جمیلا*. جواب میدهد؟


+ و تو ای دوست ، هر دو منظره را با چشم خود دیده ای. با آن زیسته ای ، و با این گریسته ای . و چه تلخ است این روایت. برخیز دلاور، جبهه همان جبهه، خط همان خط ،و دشمن همان دشمن است. میدانم که میدانی این مار خوش خط و خال همان گلوله های دشمن است که بر سینه غمدیده ات نشسته . غصه نخور ، زانوی غم بغل نگیر ، تو تلاشت را کرده ای . عرق ریخته و خون داده ای . به عشق همان مولا خاکریز تباهی را فتح کن . ...


+ *وقتی نمی شود رفت ،* *همین یک پا هم اضافیست.*


+ *پروردگارا، یاریم کن .* *یاریم کن تا عطش وجودم را ،* * در کویر_ سوزان دل،* *با یاد تو سیراب کنم.* *خدایا دستم بگیر،* *دستم بگیر نه برای رسیدن .* *دستم بگیر تا پای در راه _ دیگری نگذارم*. *در این دشت تفتیده و سوزان،* *راهی میخواهم .* *راهی که برسد به خودت.*


+ آقا؟ ، خانم ؟ قبله نما بدم خدمتتون :)


+ بغض را از لای خاطرات می آورم . از میان دود و آتش از سالهای نه چندان دور . و تو می آیی . همچو تلاوت آیات خورشید . غریبه نیستی . آشنا هم نیستی . تو می آیی با نامی بزرگ . گمنامی نامی بزرگ است .و هنوز پرندگان عاشق صدایت را روی سجاده دل می شنوند .


+ *نغمه عشق است و آتش می زند .. چنگ در دل ، شخم در عقل می* *زند .. شعله است این عشق جانسوز .. نغمه را ، گه زیر و* ، *گه بم می زند*.